صبح از خواب بیدار می شویم. سرحالیم. پر از انرژی. آرام آرام خسته می شویم، تا شب. می خوابیم. خواب های خوش می بینیم تا دوباره صبح می شود و روزی نو و روزی از نو.
به این نمودار نگاه کنیم..
این شخص، به دنبال کمال است. کمال یعنی، قله. می خواهد برسد به قله. آیا هر قدمی که برمی دارد، یکسان او را خسته می کند؟ خیر. هرچه پیشتر می رود، قدم ها سخت تر می شود. چرا که شیب تندتر می شود. انرژی بیشتری از شخص می گیرد. غرور بیشتری مصرف می شود. من اعتقاد دارم مسیر تلاش اینطور است. به اصطلاح خطی نیست. پیچیده اش نمی کنم. فقط کوتاه بگویم که در فیزیک و بحث میدان و جاذبه هم هیچ چیزی خطی نیست. که بگذریم. اما حرف من در این یادداشت چیست؟ اینکه؛
هر زمانی که تنها 20 درصد انرژی ما برای انجام کاری باقیمانده، بایستی دست از کار کشید. این، مصرف بهینه انرژی است. واگرنه، آن بیست درصد، چندین برابر آن هشتاد درصد از ما انرژی می گیرد.
یعنی اگر هشتاد درصد انرژی مان را مصرف کردیم، بایستی استراحت کنیم تا دوباره پر شویم. گذر زمان، ما را پر می کند. (محل فکر) به تصویر نگاه کنیم. آن قسمت برفی بالا را در نظر بگیرید. هر قدمی که آنجا برمی داریم، معادل است با ده ها قدم در ابتدای مسیر.
حالا، وقت مثال ها است، ابتدا در سطح کل جامعه؛
پیتزا، چیز مضری است. چرا در همه جای زمین پر از فست فود است؟ آیا مگر اینطور نیست که فست فود دشمن سلامتی انسان است.؟ آیا بهتر نیست قانون بشود که تمام فست ها را تعطیل کنند؟ خلاصه بگویم و سریع. اگر این کار را بکنند، اتفاقی می افتد. چه اتفاقی؟ فرض کنیم، جامعه ای که فست فود را مجاز می داند، عدد سلامتی اش باشد، هشتاد. ما می خواهیم فست فودها را از بین ببریم، تا این عدد را به صد نزدیک کنیم. اما اتفاقی که می افتد چیست؟ می شود شصت! انسان در پی شادی است و نمی توان گفت بایستی همه دوراندیش باشند. تا آنجا که باندهای مخوف قاچاق پیتزا شکل می گیرد. همانطور که در ابتدای قرن بیستم مصرف مشروبات الکی در آمریکا، ممنوع شد. چه شد؟ این قانون باعث شد که باند های بزرگ مشروبات الکی به وجود آمد که آن سرش ناپیدا. تا اینکه فهمیدند شدنی نیست و نزدیک به پانزده سال بعد، مشروب را آزاد کردند.خودم در بازی کامپیوتری مافیا، بارها به کمک سم و باقی دوستان شبانه به انبار خارج شهر رفتیم و البته دستی نیز بر آتش داشتم که جای شما خالی! همچنین، در مورد مسئله حجاب، در مورد مسئله کمونیسم و پاک کردن زمین از اختلاف طبقاتی و در هر زمینه ای که جامعه اینطور ادعا کند که بخواهد به کمال مطلق برسد، جواب عکس می گیرد. این یک اصل است. دنیا، در سطح کلان، نمی تواند به خلوص و کمال مطلق برسد. مگر با شمشیر که خون تا رکاب را گرفته باشد، که آن دنیا، دیگر این دنیا نیست!
مرور کنیم، در سطح غیرفردی، در سطح کل جامعه، کمال امکان پذیر نیست و مانند اصل عدم قطعیت، هرقدر بخواهیم به کمال نزدیک شویم، از آن دور می شویم! مگر اینکه با علم و تجربه بتوانیم یک حد هشتاد درصد را بیابیم، به قول فلاسفه قدیم، یک میانه طلایی را بیابیم، رسیدن به کمال مطلق را رها کرده، به بهترین حد قابل امکان بسنده کنیم. که این برای بشر کافی است. که در نظر نگرفتن این اصل بسیار ساده و بسیار مهم، باعث ناسازگاری با طبیعت انسان می شود و جز مصرف بسیار زیاد انرژی برای کنترل بی فایده جامعه، و تباهی ملت ها هیچ حاصلی نخواهد داشت.
این از سطح کلان. که البته هدف از این یادداشت نبود. بلکه مرادم از نوشتن این یادداشت مرور این اصل در امور فردی است:
ماجرای بعد فردی با بعد کلان جامعه تا حدودی متفاوت است. و همین تعمیم قوانین فردی به جمعی باعث بدی هایی در طول تاریخ شده. که بگذریم. در بعد فردی، می شود به کمال مطلق رسید! رتبه های برتر مسابقات علمی و ورزشی را در نظر بگیرید. آنها کسانی بودند که به صد رسیدند. حتی این اراده را داشته اند که پیوسته از مسیر پربرف نزدیک به قله بالا بروند و پرچم را کوبیدند بر نوک قله. دم شان گرم. تاجر حرفه ای شدند. دانشمند درجه اول شدند. این ها را در علم تاریخ می گویند نوابع. یعنی خلاف معمول انسان. و می دانیم که جامعه نابغه نخواهیم داشت. و هر جامعه ای که خواست نابغه باشد، اگر امروز با دقت نگاه کنیم، چیز جز ضرر عایدشان نشده است.
در بعدی فردی، چند مثال را با هم مرور کنیم.
بدنسازی! این نکته ای است که من به عنوان یک مربی کانگ فو، رعایت می کنم. (بیشتر مدرک ش را دارم تا اینکه واقعا لایق ش باشم). اگر شما می خواهید روی دست شنا بروید، اصول ش این است. اگر ده تا می توانید بروید، هفت تا بروید. ولی این هفت تا را سه بار تکرار کنید. اگر یک بار ده تا بروید، آن سه تای پایانی انرژی بسیار زیادی از شما خواهد گرفت. و احتمالاً پس از ده تا، آنقدر از غرور و اراده تان خرج کردید که خستگی جسم، و بیشتر از آن، خستگی روح، نمی گذارد که دوباره دست به تلاش بزنید. احساس می کنید کوه کندید! بنابراین، بهتر است همیشه در چند قدمی کمال، در چند قدمی قله، دست از تلاش بکشید و خود را تشنه نگاه دارید.
خیلی مهم است. این خطوطی که این جا نوشته، این اصل، در همه جای زندگی بدرد انسان می خورد. در ورزش. در سلوک. در مطالعه. در محبت کردن. در ترسیم چشم انداز کسب و کار. توجه کنید که کتاب های موفقیت، حتی کتاب های دینی، به شما نمی گویند استراحت کنید. ولی استراحت کنید. درست استراحت کردن، هنر است. به موقع و به اندازه استراحت کردن، هنر است. در طول تاریخ، هفته داشته ایم. تعطیلات آخر هفته داشته ایم. یکی رفته است و سنجیده که در هر شش روز کاری، یک روز باید تعطیل باشیم. تقریباً همان هشتاد درصد. آن شخص، آن قوم، این اصل را فهمیده بود و به این خاطر که در طول تاریخ با انسان سازگار بوده، باقی ماند و امروز یک امر بدیهی است.
می خواهم این یادداشت را به پایان ببرم. با این یادآوری که تکیه را بر تکرار بگذاریم. نظام رتبه دهی این دنیا بر پشیمانی و توبه و تکرار و رشد بنا شده، نه حرکت پیوسته که شدنی نیست، یا حداقل بسیار بسیار سخت است و البته که بخت بلند می طلبد و توفیق و عنایات خاص. که آن پیچیده است، که از آن می گذرم. برگردیم به بحث و بیاییم غرور را گول بزنیم. غرور، غیر از قدم اول، که ماجرایش فرق می کند، از قدم های دوم تا پای سراشیبی کوه، چندان با ما کار ندارد. می خواهیم ده صفحه از یک کتاب را بخوانیم. شروع که بکنیم، کاری ندارد تا به صفحات هفت و هشت می رسیم. می گوید بس است. چشم ات درد گرفت. کمرت درد گرفت. اصلا مطالعه چه فایده ای دارد. عین همین جملات را در ورزش می گوید. در پرستش و عبادت می گوید. در شب زنده داری می گوید. در مهر ورزیدن می گوید. می شود گفت چشم! اما دو ساعت بعد دوباره کتاب را باز کرد و ورق زد.
توضیح کوتاهی در مورد خستگی بدهم؛ می دانیم که خستگی یک فرآیند طبیعی بدن است که دقیقاً همین اصل را رعایت می کند. ما اگر خسته نشویم، یک ماهه فرسوده می شویم. خستگی نمی گذارد تا آنجا که در توان داریم، کار کنیم. در فنون رزمی انسان واقعا متوجه می شود که بدن، خیلی توانایی اش فراتر است نسبت به نشانه های اولیه خستگی. از آن بالاتر را بگویم. ماه رمضان است. ماه لذت. ماه پاکی. ماه سپیدی. ماه نور. اینجا آدم می فهمد که اگر روح ت قوی باشد، جسم واقعا بسیار قوی تر است نسبت به آنچه تصور می کنیم. خوب است انسان گاهی متوجه قدرت ش بشود. اما روح، روح یک چیزی دارد به نام غرور. خستگی برای جسم، می شود غرور برای روح. که می گوید تلاش بس است. حالا استراحت کن. اینقدر خالی نشو. بسیاری از سقوط ها، رها کردن مسیر های نیک، توقف های طولانی در مسیر رشد، اعتیادها و تباهی ها درست از آن زمانی شروع می شود که احساس می کنیم بسیار تلاش کرده ایم! نباید بگذاریم این ندا در قلب ما به وجود بیاید. اینکه خودمان را خطاکار و ناشکر و پر از کوتاهی ها بدانیم، انگار خیلی هم چیز بدی نیست. هرچند علم روانشناسی می گوید شادی کاه است و چیز خوبی نیست. به هر حال، من که در این لحظه احساس می کنم، گاهی گناه هم چیز خوبی است. گاهی انسان پشیمان می شود و اشک می ریزد، که تو را چه شده که نسبت به معبود فراتر از وصف ت مغرور شده ای!
پریشان نوشتم، بگذریم. کمال گرایی آفتی است که باعث شده بسیاری از آثار و حتی حرف ها از دل خارج نشوند و در دایره کور حساسیت و نگرانی از اشکال و ایراد باقی بمانند. مایلیم این متن را همینطور باقی بگذارم، تا خودم باشم.