عقل مغرور
.
مقدمه : در چیستی عقل
خداوند موش را خلق کرد. زرافه را خلق کرد. آدم را هم خلق کرد. درخت را هم خلق کرد. خداوند به موش ها عقل داد. به زرافه هم عقل داد. به آدم هم عقل داد. و حتی به درخت هم عقل داد. چگونه؟ چگونه درخت می اندیشد؟ درخت که حرکتی نمی کند و تصمیمی نمی گیرد. پس، چگونه است؟ اینگونه که می داند ریشه هایش را بایستی در زمین بدواند و از آفتاب نور بگیرد تا بتواند به حیات خود ادامه دهد. به اینجا رسیدیم که موجودات زنده، عقل دارند. اما سنگ عقل ندارد. جلوتر برویم، با یک سوال، که فایده عقل چیست؟ کار اصلی عقل چیست؟
موش، حداقل آنطور که من در کارتون تام و جری دیدم، هنگامی که در مقابل یک تله موش قرار می گیرد، می ایستد، از عقل خود کمک می گیرد و در دام نمی افتد. و جان سالم به در می برد. با این استدلال، بله، کارکرد عقل همان تلاش برای زنده ماندن است. برای حفظ حیات. اما آیا، خود زنده ماندن، ابزاری است برای رسیدن به چیز دیگر؟
بله. به نظر من، بله. رسیدن به شادی.
دیده ایم انسان هایی را که امیدشان به آینده قطع می شود، امیدشان به شاد بودن در آینده قطع می شود، زندگی کردن و زنده ماندن برایشان جذاب نیست. یا از آن طرف، انسان هایی که برای رسیدن به هدف والا، از جان خود می گذرند، برای رسیدن به شادی بزرگ. این از دنیای انسان ها. همین ماجرا را می توان در مورد دیگر موجودات زنده مشاهده کرد. حفاظت از فرزند، حفاظت از هم نوع، در بسیاری از مواقع، ارتباطی با حفظ حیات ندارد، بلکه برای برای چیزی است که در اینجا نام آن را می گذاریم، تجربه حس شادی. بنابراین، به مانند بالا که معنای عقل را گسترش دادیم تا به معنای واحد رسیدیم. حال می خواهیم شادی را تعریف کنیم، تا شاید به یک تعریف واحد برسیم.
شادی، برابر است با "تجربه محبت بی دریغ"
بی دریغ، به این معنا که محبت کردن، بدون انتظار دیدن پاسخ. به زبان ساده. خوشحال کردن، بدون آنکه در قالب یک معامله جا بگیرد. خوشحال کردن، بدون آنکه انتظار محبت دیدن داشته باشی. شاید تصور شود، شاد شدن، با محبت دیدن حاصل می شود، تا محبت کردن. اما با این تعریف، مبحت دیدن وسیله ای است برای پر شدن، و لبریز شدن. سرسره ای را در نظر بگیرید، که بالا رفتن از آن، یعنی محبت دیدن، تا به اوج برسی، و رها شدن، که اینجا اوج تجربه شادی و لذت است. که رها شدن، که خالی شدن از خود. و تجربه محبت بی دریغ!
وقت آن رسیده که نتیجه بگیریم.
عقل، ابزاری است برای اینکه ما بتوانیم بالا برویم. پر شویم. از بیراهه نرویم. از مسیری برویم که بهینه ترین مسیر باشد. باصرفه ترین مسیر باشد. به این معنا که با صرف کمترین تلاش، به پاداش برسیم. با صرف کمترین انرژی، به مقصود برسیم. کار عقل یک چنین کاری است و جز این، هیچ کار دیگری ندارد.
.
عقل راهزن است!
در مقدمه خواندیم که عقل ابزاری است برای رسیدن به شادی. شادی را هم تعریف کردیم، تجربه محبت بی دریغ، مانند درخت که در بهار به اوج می رسد و میوه می دهد. خورشید که بی دریغ ما را گرم می کند. این تعاریف، برای همه زمان ها و مکان ها و موجودات زنده صادق است. اما، من مایلم برای خودم، انشعابی باز کنم و تعریف تجربه "محبت بی دریغ" را گسترش دهم به تجربه "خدا بودن"...
وارد مباحث دیگر نشویم. بپردازیم به آن نکته ای که در این یادداشت، مد نظرم است. که عقل چگونه کار می کند؟ و این عقلی که اینقدر خوب است، اینقدر ما به او نیاز داریم، این بزرگ ترین دارایی ما، آیا لازم است گاهی خروجی هایش را چک کنیم؟! آیا ما را به آن سرمنزل مقصود که تجربه حس شادی و خوشبختی است، می رساند؟ تا حدودی به آن چیزی که می خواهم بگویم نزدیک شدم.
عقل، پیچیده است. اما در ابتدایی ترین تعریف، کارش سبک سنگین کردن است و بس. می صرفد یا نمی صرفد؟ این بهتر است یا آن؟ مثال، یک غذای لذیذ در فاصله یک ساعته، و یک حاضری معمولی در فاصله پنج دقیقه ای؟ همان ماجرای جرم و فاصله. اما در عالم انسانی. کدام را انتخاب می کنیم؟ عقل، سبک سنگین می کند. لذیذ است و دور. معمولی است و نزدیک. یکی را انتخاب می کند. شاید هم هر دو را. شکم است دیگر!
کلی تر نگا کنیم، عقل کارش این است که در مسیری برود که کمترین انرژی مصرف شود. کمترین سوخت. در عالم فیزیک واضح است. اما در عالم انسانی، عقل می خواهد در مسیری برود که کمترین تمنا را بکشد. کمترین ناز را بخرد. تمنا کشیدن و ناز خریدن، مانند این است که قسمتی از شخصیتت را بکنی، بدهی به دیگری. و عقل با این مخالف است. سختی کشیدن را اگر بخواهیم تعریف کنیم، یعنی مصرف شخصیت. هر تلاشی، یعنی مصرف شخصیت. مصرف غرور! می خواهیم موفق شویم، صد ها کتاب نوشته شده که اگر از این مسیر بروی، با کمترین تلاش، و کمترین مصرف شخصیت، به هدف می رسی. می خواهی زبان انگلیسی یاد بگیری، از این متد استفاده کن. از این روش مطالعه استفاده کن... با مصرف کمتر انرژی، با صرف همان وقت، بیشتر یاد خواهی گرفت و خواهی رسید به همان نقطه ای که قصد داشتی. این یعنی عقل!
رسیدیم به این که عقل نمی خواهد چیزی از دست بدهد. چگونه؟ با فرموله کردن! فرموله کردن یعنی چه؟ تجربیات گذشته را می بیند، پردازش می کند، به فرمول می رسد. از اتاق می خواهم بروم بیرون، به سمت در می روم، توی دیوار نمی روم! اگر بروم، با مغز بخورم به دیوار، دیگری که مرا می بیند، می گوید : مگر عقل نداری؟! بنابراین، عقل یک بار که مسیری را فهمید، آن را فرموله می کند و به خاطر می سپارد. به آن چیزی که می خواهم بگویم و مقصودم از این یادداشت بود، بسیار نزدیک شدم.
دو زمان است که انسان، به غیب نگاه می کند. یکی زمان درماندگی. دیگری وقت شادی. به قول قدما، یکی وقت قبض (به فتح قاف)، یکی وقت بسط. اولی به معنای بسته شدن، دیگری به معنای گشایش. پیرامون ما پر شده است از سخنان ناب و ارزشمند پیرامون مدیریت لحظات غم، کتاب های فراوان و رسانه و غیره. اینجا سخنی دارم در مورد مدیریت لحظات شادی. بسیار پیش می آید که ما در لحظاتی خود را بسیار خوشحال و سرزنده و مسرور میابیم. عقل، سریع دست به کار می شود که این وضعیت را فرموله کند. ببیند به چه سبب این حالات اتفاق افتاد و چه زمینه هایی باعث به دست دادن این احوال شد، که دوباره آن شرایط را فراهم آورد تا آن حالت مجدد اتفاق افتد. اما! اینجا خیلی مهم است. اینجا باید حواسمان به عقل باشد.
به بسط می رسیم! لحظه ای که خود را شاد و موفق و خوشبخت می بینیم. به کرده های خودمان، به شرایط و عوامل، به پارامترهایی که می تواند موثر باشد مراجعه می کنیم...، یک مثال راهگشا است: می بینیم که این ایام من ورزش منظمی داشته ام، یا برنامه ریزی منظمی داشته ام، سحرخیز بودم، فلان کتاب را خوانده ام، فلان فیلم را دیده ام... حتماً این ها عامل سرحالی من است!
اینجا، آن تضاد بزرگ اتفاق می افتد! اینجا عقل در هنگام فرموله کردن، اشتباه کرده و به ما آسیب می زند؟ خیر. او اشتباه نمی کند. کار او، بالا نگاه داشتن ما است، کارش این است که خوشبختی را بنویسد به حساب چیزهایی که لازم نباشد به واسطه آن، خضوع کنیم و چیزی را بپرستیم. سرحالی ما را می گذارد به حساب ورزش. نمی گذارد به حساب لطف بی دریغ خداوند. نعمت بی منت خداوند. می گذارد به حساب مطالعه زیاد. می گذارد به حساب ورزش و تحرک. ورزش را که نمی شود پرستید. یوگا را که نمی شود پرستید. با این حال، ریشه را اگر بپویی، می رسی به معاشرت و مصاحبت با محبوب. و عقل، ریشه را نمی پوید. نه که نفهمد، خودش را می زند به آن راه. به چیزهایی اشاره می کند که غرور می پسندد. می گذارد به حساب هوای خوب، درآمد خوب، لباس خوب و ... ، و اینطور است که غرور راهزن است! اینجاست که انسان در یک قدمی گنج، دست می کشد!
و این آن نکته ای است که می خواستم بگویم! و گفتم. و اکنون، راحت شدم!
حالا که کار به اینجا کشیده، اینطور ختم کنم که، پیام های موفقیت، که عموماً در حوزه عقل هستند، پیام شان این است که اگر درمانده ای، فلان کن و بهمان. برای مثال، فعل ها را برعکس کن، نمی توانم را بکن می توانم و از این کارهای خوب. توصیه است به صبر، و به نظرم کار ارزشمندی است.
اما، آن برای بیرون آمدن از دره ملالت و خستگی است، ولی یکبار می خواهی از کوه بالا بروی. قدم برداری در مسیر سلوک. به قول حافظ که راهبر شوی. باز هم به قول اون آقا، که از آفتاب فلک خوب تر شوی. آن دیگر با این تکنیک های موفقیت حاصل نمی شود...!
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
بالله کز آفتاب فلک خوب تر شوی! (حافظ)
.
.
.
پی نوشت مهم :: عقل فردی در مقابل عقل اجتماعی
یک نکته گفتن ش بسیار واجب است، و گفتن ش درست در همین جا واجب است، که البته در گذشته هیچ گاه مرسوم نبوده تا سلوک فردی را با پیشرفت اجتماعی تفکیک کنند و این امر، راهزن تفکر تاریخی ما بود. بزرگان در تلاش بودند تا تک تک افراد جامعه را هدایت کنند، تا جامعه هم هدایت شود. اما نه، علاوه بر تک تک افراد جامعه، جامعه هم برای خودش نیاز به قواعد درست دارد. نیاز به سازوکارهایی دارد که کاملا مجزا هستند از قوانین سعادت فردی.
به هر روی، در این یادداشت، مراد از عقل، در همه جا، عقل فردی بود. در مقیاس اجتماعی، عقل، به نظرم صد در صد درست است. آیا راه دیگری داریم؟ خیر. بنابراین، راهی جز این نیست که عقل جمعی را بپذیریم و همه جا عقل را راهگشای نهایی امور بدانیم. ملت هایی که در طول تاریخ با عقل مقابله کردند، و آن را مذموم دانستند، عموماً از رفاه و عدالت و شادی فاصله گرفتند و نباید عقل را در مقیاس اجتماعی با مقیاس فردی، هم معنا بدانیم، که عقل فردی ناقص است و راهزن، اما در تبیین عقل در بعد اجتماعی، چنین ادعاهای گنگی اساساً باطل است. شادی، امری فردی است و قوانین ش با قوانین اجتماعی تا حدودی متفاوت است. عقل، کارش بلند کردن است، بالا بردن است، رفاه بخشیدن است، و عقل ملت ها، با گذر زمان و کسب تجربه های بیشتر، قوی تر و بهتر و کارآمد تر می شود. بدیهی است که بدبینی نسبت به عقل، اشتباه است، که ما جز این، راه دیگری نداریم، به این خاطر، به سمت نظامی باید رفت که فضا را برای اندیشیدن، تجربه اندوختن و درس گرفتن، مهیاتر کند تا تاریخ آسان تر به پیش برود. و آن مسیر، همان مسیر آزادی اندیشه است...
.
- ۹۷/۰۸/۲۹